چشم به هم زدم و دیدم دو سال و نیم از اولین روزی که به پیشنهاد دکتر سپهر سراجی، تدریس در دانشگاه شریعتی رو شروع کردم گذشته. در این مدت تجربیات جالبی داشتم و متوجه شدم که کشور چه پتانسیل عظیمی در یادگیری و تغییر داره. حتما میپرسید چرا؟
قبلش کمی از تجربه خودم بگم تا به حرفم برسیم:
من که وارد جو دانشگاه دخترانه شریعتی شدم، همزمان بود با اعتراضات زن، زندگی، آزادی. و خوب همه ما در دوگانگی این بودیم که کلاسها را تعطیل کنیم یا اینکه با آموزش بهتر به جنگ با نادانی(که به نظر من بلایی هست که به جون خیلیها افتاده) بریم. من که از اول تابستان(یعنی سه ماه قبل از شروع ترم) به فکر ایجاد طرح درسی جدید برای درس «کاربرد موسیقی در انیمیشن» بودم، با دانشگاهی مواجه شدم که در دوران پسا کرونا و اعتراض است. هم تنش بسیار بالاست و هم سنت دانشگاهی خاصی در آنجا حس نمیشد. این بود که فکر کردم خوبه طرح درس و خروجی کلاس رو طوری تنظیم کنم که به ژوژمانی ختم بشه که خروجی کار تمام گروههای دانشجویی که با من کلاس دارن رو در بربگیره و به نوعی باعث بشه دانشجویان از ورودی های مختلف، با هم آشنا شده و تعامل بیشتری داشته باشند.
این تعامل بین دانشجویان خیلی موضوع جالبی هست. راستش در نگاه اول بدیهی به نظر میرسه ولی وقتی با دقت ببینید، متوجه میشید که برعکس خیلی از دانشگاههای هنری، ارتباط بین ورودیهای مختلف انیمیشن دانشگاه شریعتی خیلی ناچیزه. دلیلش هم اینه که انگار هیچ رویداد یا برنامه ریزی خاصی برای این موضوع انجام نشده. و این در حالی هست که اساسا حس رقابت و گسترش خلاقیت در این سن و در این نوع رشتهها به واسطه دیدن آثار خود دانشجوها و نقد کردن و نظر دادن بین اونها اتفاق میفته.
پس من با تمام قوا ایستادم که بتونیم ژوژمان با کیفیتی رو برگزار کنیم. در آغاز خیلی سخت بود. در واقع فهموندن این موضوع که چرا برگزاری ژوژمان به صورت حضوری (که همونطور که گفتم باعث بشود دانشجوها آثار همدیگر رو ببینند) مهمه، به خود دانشجوها سخت بود. همه عادت کرده بودن که خروجی ترمشونو برای مدرس مربوطه بفرستن و تمام! این مثلا شد ژوژمان! در حالی که ژوژمانها همیشه جذابترین بخش هر ترم هستند. اینکه شما و همگروهی هاتون یک ترم روی سوژه مشترکی کار بکنید و در نهایت بیایید و ببینید که گروههای دیگه با همون سوژه چه خلاقیتی به خرج دادن. اینکه اونها چطور مشکلاتشون رو حل کرده و چطور کار گروهی معناداری رو پیش بردن.
خلاصه که بعد از چهار ترم بالاخره این موضوع اتفاق افتاد و اولین دورهای بود که تمام برنامه ریزیهای ژوژمان توسط خود دانشجویان انجام شد. برای تمام گروهها بروشور تهیه شد و هر گروه با امکانات خودش پذیرایی مختصری آماده کرد و در انتهای ژوژمان، یک ضیافت چای هم برپا شد.
من به شخصه بسیار لذت بردم و دیدن این همت گروهی و البته آثار جذابی که دانشجویانم ساخته بودند برای من حیرت آور بود. امیدوارم این تجربه برای اونها اتفاقات خوب بعدی رو رقم بزنه و در ذهنشون بمونه.
در پایان باید انتقادی بکنم از اساتیدی که جز به راحتی خودشون انگار به هیچ چیز دیگری فکر نکردن و بجای اینکه دانشجوها رو پرسشگر و مطالبهگر بار بیارن، تو ذهن بچهها کردن که هر کاری رو باید به بی دردسر ترین شکل انجام داد. من با خودم فکر میکنم که حتی در دوران کرونا و شرایط آموزش آنلاین هم میشد ژوژمانی آنلاین، ولی جذاب برگزار کرد.
خیلی دوست دارم که بیشتر و بیشتر در این خصوص بنویسم. و حتما در آینه خواهم نوشت.
این روزا خیلی حس و حال عجیبی دارم. از طرفی دارم موفقیتهایی بدست میارم در یک سری از کارهایی که در چند ماه پیش راه انداختم(مثل پادکست انیماتیک یا تدریس در دانشگاه و مدرسه آواز. مدیریت ارکستر جوانان ایران و ...) و از طرفی دارم حسابی در کارهای قدیمی خرابکاری میکنم. مثلا ملا پروژه آهنگسازی انیمیشن مهتا(دوست مشترکمون با نیلوفر، همسرم) رو عملا بدجور به فنا دادم و حسابی ازم دلگیره. نمیدونم چرا انقدر تعادل ذهنیم داغون شده. ولی شاید واقعا نمیشه کلی کار رو با هم پیش برد. شاید باید روی همین کارهایی که توشون خوب هستم تمرکز کنم و فعلا سمت آهنگسازی فیلم نرم. واقعا دارم آسیب میزنم به خودم.
در کل زندگی من رو به جاهای جدیدی داره میبره. نمیدونم خوبه یا بد. ولی میدونم که از نوشتن و فعالیت در فضای مججازی بیشتر از هر زمان دیگه ای دارم لذت میبرم. و امیدوارم که بتونم اونطوری که باید با خودم صادق باشم و اوضاع رو درست کنم.
از خیلی سال پیش که با پدیده وبلاگ نویسی به طور اتفاقی آشنا شدم میدونستم که احتمالا روزی میرسه که مخاطبینی نوشتههای من رو خواهند خوند و این موضوع نمیتونه در حد یک وبلاگ(که حکم دفتر خاطرات رو برای من داره بیشتر تا بلاگ به معنی واقعیش!) بمونه.
به نظر میرسه که حالا وقت اون رسیده که باید به جنگ بزرگترین دشمن بشریت- یعنی تنبلی- برم. واقعا تنبل شدم. ولی یه حسی هم ته ذهنم هست که فکر میکنم موفق خواهم شد.
در پایان بگم که دلم برای دوران مدرسه تنگ شده. همون موقع هم آدمی بسیار بینظم بودم و هیچوقت هم درست نشدم. شاید انقلاب بزرگ باید از درون من رخ بده. از نظم دادن به اتفاقات کوچک از خوشحال شدن از به موقع رسیدن سر قرارها و کلاس. از درست انجام دادن وظایفم.
به هر حال زمان داره میگذره و باید چارهای اندیشید.
ارادتمند!
هادی که هم از خودش شاکیه و هم خوشحال...
امروز 28 آذر ماه هست و در این نیمه شب، نیلوفر(همسر من) نزد خانواده پدری است و مادر من مهمان من است.
در اواخر اولین ترم دانشگاهی من به عنوان مدرس هستیم و من تجربه بسیار خوبی داشتم. فکر میکنم تدریس در دانشگاه تا سالها با من خواهد ماند و واقعا این کار را دوست دارم.
این ترم دانشگاه همراه بود با اعتصابات سراسری و عملا بیشتر زمان ترم آموزشی تعطیل شد اما با این حال، خروجی بدی نداشتیم:
در دانشگاه دخترانه دکتر شریعتی، موضوعات مربوط به موسیقی انیمیشن را تدریس کردم و در حال حاضر شاگردان مرتبا برای من آنالیز موسیقی انیمیشن های کوتاه میفرستند و کلاس های من به چهار گروه تقسیم شدند و درحال انجام پروژه هایشان بر اساس موسیقی و داستان های ایرانی هستند.
در دانشگاه علمی کاربردی هم دروس «فرم در موسیقی»، «آهنگسازی» و «کنترپوآن» را تا حدی که میشد پیش بردم و امیدوارم تا آخر ترم جمع بندی خوبی داشته باشیم.
همینطور گمان میکنم امروز یا فردا شاهنامه فردوسی را تمام خواهم کرد و حقیقتا یکی از پر بارترین کارهایی بوده که در این سال انجام داده ام.
همچنان با موضوعات مالی و درآمدی مشکل دارم و به تازگی کلاس های خصوصی را برقرار کرده ام. همینطور در حال ضبط ویدیو های آموزشی و تحلیلی هستم که به آنها امیدوارم.
کار نواختن کمانچه با سرعت کم ولی نسبتا مثبت در حال انجام است.
خدا را شکر میکنم. از زندگی فعلی ام راضی هستم و امیدوارم طبق برنامه، سال آینده به همراه نیلوفر خانوم در حال اپلای کردن باشیم.
پ.ن: این عکس را اولین روزی که به دانشگاه شریعتی رفتم گرفتم.
باورم نمیشه!
دو هفته تا مراسم عروسیم مونده و داریم کارت عروسی طراحی میکنیم(یا بهتره بگم پوستر).
هم خوشحالم برای آینده روبرو و هم بسیار امیدوارم که آینده تمام و کمال به من لبخند خواهد زد. و تقریبا برای همه چیز آماده هستم. تلخی ها و شیرینی هایی که انتظار من رو نیلوفر رو میکشن و من میدونم که از پس همشون بر میایم.
دیشب پیش پوریا شفیعی بودم و درباره آینده و مشکلات مالی و ... صحبت میکردیم. و حقیقت اینه که در زمونه و در مملکتی زندگی میکنیم که هیچ چیز درش معلوم نیست و من دل به این دریای پهناور زدم و امیدوارم به آینده.
پ.ن: این عکسی که میبینید رو در بالکنی که هانیه برای خونمون طراحی کرده گرفتیم و من به نیلوفر گفتم که این عکس رو در وبلاگ قرار میدم و الوعده وفا!
از امسال تصمیم گرفتم که خودم رو یک دانش آموز همیشگی تصور کنم که با آغاز و پایان هر سال تحصیلی برای من هم یک اتفاق آموزشی در کنجایش اون سال رخ بده.
و از اول مهر ماه، برنامه من تمرکز روی فعالیت های ورزشی، بازگشت به نواختن کمانچه و زبان آموزی بود. گزارش خروجی این برنامه به این شرحه:
فعالیت های ورزشی:
شامل ارتقاع سطح پینگ پونگ من و گنجاندن پینگ پونگ در برنامه روزانه، کمک گرفتن از مربی حرفه ای برای چند جلسه و تماشای منظم و با برنامه ویدیو های آموزشی و انگیزشی پینگ پونگ.
مرحله دوم فعالیت های ورزشی از یک سوم پایانی سال تحصیلی برای من اضافه کردن باشگاه بدنسازی بود که به لطف فرشاد-پسر خاله عزیزم- شروعی خوب و خوشایند و اصولی داشتم. که البته این برنامه در جریانه و گمون میکنم از ماه دوم تابستون برنامه جدیدی از فرشاد بگیرم و خلاصه به ساختن اندامی زیبا ادامه بدم.
و برگشتی خوب هم به کوهنوردی داشتم و امیدوارم همچنان ادامه داشته باشه.
فعالیت من برای بازگشت به کمانچه نوازی:
رفتن پیش استاد فردین میرزا حسینی(که یکی از اتفاقات خوب سال پیش من بود) و دنبال کردن آموزه های کمانچه به طوری که با کمک ایشون حرکات دست من رو اصلاح و سپس روی تکنیک های خاص کمانچه، ردیف نوازی و انواع تکیه ها تمرکز کردیم.
فعالیت زبان آموزی:
آموختن کلمات جدید و دیدن ویدیو های پیشرفته انگلیسی. تقریبا هر روز یک ویدیو 20 دقیقه ای آموزشی دیدم.
چشم انداز:
امیدوارم که در ورزش ثابت قدم باشم و بعد ازماه دوم تابستان به باشگاه پینگ پونگ رفته و از مربی کمک بگیرم و ایشالا، تا آخر سال تحصیلی آینده شاهد پیشرفت چشمگیر تری در سطح پینگ پونگم باشم. همچنین برنامه ی بدن سازی ادامه خواهد داشت و به عنوان مکملی بر فعالیت های ورزشی دیگه خواهد بود.
برنامه سال جدید شامل کوهنوردی حرفه ای تر هم هست و حد اقل صعود به خط الراس دنا و چند برنامه دیگر رو در دستور کار قرار میدم.
برنامه کمانچه با پیگیری بیشتر و اختصاص زمان بیشتر ادامه خواهد داشت. در سال جدید امیدوارم که حد اقل یک اجرا به عنوان نوازنده کمانچه داشته باشم. و البته امسال گسترش تکنیک آوازی هم جزو برنامه ها خواهد بود که در پستی جداگانه به اون هم میپردازم.
و در نهایت زبان:
امیدوارم که زبان آموزی به یک برنامه ثابت در تقویم امسال من بدل بشه.مخصوصا که علاوه بر دیدن ویدئو، نیاز به تمرین و یادداشت برداری مستمر هم دارم. و انشاالله امسال در برنامه های گروهی گپ و گفت زبان بیشتر شرکت خواهم کردو احتمالا پیش معلم هم برم.
سال پیش رو بسیار مهم و سرنوشت ساز خواهد بود و من در سن 28 سالگی هنوز دانش آموزی آماده هستم!
امشب اولین بحث جدی و اساسی بین من و نیلوفر درگرفت. موضوعات مهم زندگی آروم آرون دارن خودشون رو تو رفتارهای ما نشون بروز میدن و ما رو به چالش میکشن.
و دقیقا یک ساعت و نیم تلفنی صحبت کردیم و خوشحالم که هر دومون مثل دوتا آدم بالغ تونستیم به یه جمع بندی برسیم و بحثی بسیار پر تنش رو با احترام متقابل به اتمام برسونیم.
این خاطره رو در اینجا ثبت میکنم که شاید روزی لازم بشه بهش برگردم و به یاد بیارم که هادی و نیلوفر توانایی این رو دارن که با مشکلات مواجه بشن و راه حل مناسب رو پیدا کنن. این خاطره کلیدی رو مینویسم که یادم بمونه در روزهای بحرانی و سختی که قطعا در آینده به سراغمون میاد، تصمیم داریم صبور بمونیم و آروم. سر سخت باشیم و با عشق و محبت زندگی کنیم.
من هادی، جوانی که به آستانه 30 سالگی نزدیک میشه، از سالهایی طوفانی عبور کرده،و هنوز سودای شیدایی و آرزوهای بزرگی در سر داره. هنوز فکر میکنه نوجوونه و کلی وقت داره برای رشد کردن.
همسرم نیلوفر، که با مزه و زیباست، از من بزرگتره ولی همیشه من رو بیشتر از سن و سالم تحویل گرفته و با اینکه میدونه کلی ایراد دارم خیلی وقتا به روم نمیاره و منم دقیقا میفهمم. دختری آرومه که یه وقتایی تندباد وجودش منو از ریشه میکنه و میبره البته!
پ ن: باشگاه بدنسازی رو با فرشاد 2 هفتست شروع کردم. ارتباط مجددم با فرشاد(پسر خالم) برای خیلی جذاب و هیجان انگیزه! و فرشاد هم یک شخصیت جالبی شده که بعدا باید دربارش بنویسم...
پ ن2: نیلوفر! تو پیانیست خوبی خواهی شد! ساز بزن!