مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

خواب سیاوشی

سلام 

 

چند وقت پیش خواب دیدم منو امین(دوستم)داشتیم با سیاوش قمیشی تو خیابونای لس آنجلس پیاده روی میکردیم.ما هی میرفتیم اینور و اونور و ویترین مغازه ها رو پس و پیش میکردیم، سیاوشم با همون پالتوی بلند و قیافه جالب و با یک لبخند بر لب و دستان تو جیب و هد ستی بر گوش دنبال ما می اومد.رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به یه مغازه نون فانتزی فروشی.رفتی داخل از هر چیزی یه خورده خریدیم و جالب که وقتی نظر سیاوشو میپرسیدیم ، در همون حال که آهنگ گوش میداد لبخند میزد و به نشانه تعیید ما سر تکون میداد(مثل اینکه با بابات رفتی شیرینی فروشی)و شیرینی به دست اومدیم بیرون و هرکی یه گاز از پیراشکیش میزد و لبخند زنان رفتیم و رفتیم و این خواب تمام شد! 

 

گفتم اینو بنویسم،خوب آدم خوابشو از خاننده مورد علاقش تو وبش ننویسه ، چی بنویسه؟؟؟  

فعلا  

Siavash

نظرات 1 + ارسال نظر
دوقلوها شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:22 http://www.negarin.blogsky.com

عاقبت خوردن شام سنگین+خیالبافی قبل از خواب‏=خواب سیاوش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد