مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

یکی هست اینور دنیا ، که تو یادش مونده اسمت !

این پست تقدیم میشه به امین شریفی ، دوست عزیزم 

که قبل از این هم پست های زیادی در این وبلاگ نوشتم که یا خاطره مشترکی بوده و یا به او مربوط می شده .


داستان ازین قراره که سال گذشته این موقع ها بود که امین بالاخره موفق شد با تلاش زیاد ورودی دانشگاه ایندیانا ( از ایالت ایندیانا پولیس امریکا ) رو بگیره و امروز ، بعد از حدود یک سال با خبر نامزدیش با کلاریز کشاورز ( نوازنده سرشناس فلوت ) همه ما رو خوشحال کرد و من هم برایشان نامه کوتاهی نوشتم که اینجا هم پیوست خواهم کرد .


درباره امین زیاد فکر کرده ام و میکنم .

من و او اولین بار در سال دوم دبیرستان و در کلاسهای ریاضی آموزشگاه پژوهندگان علم با هم آشنا شدیم ، داستان ازین قرار بود که من مدتی بود دست و پا شکسته آواز ایرانی میخواندم و او مدتی بود تار می زد و باب آشنایی باز شد و کم کم برنامه های کوهنوردی و ساز و آواز برقرار .

تا اینکه تصمیم گرفتیم دل را به دریا بزنیم و هر دو تغییر رشته دادیم به هنر و موسیقی را دنبال کردیم .

او زودتر از من به دانشگاه وارد شد و من سال بعد از او و همین موضوع شاید سبب شد که من همیشه موضوعات را از دید دیگری ببینم و او از دید دیگری .

ولی او همیشه برای من الگو بوده و هست . و حالا که هر دو در دنیای موسیقی سر و کار اندکی داریم هنوز هم یار و دستگیر منه .من هم همین تلاش رو برای او دارم .


اولین غروب آشناییمون وقتی از هم خدا حافظی کردیم من خیلی به دلم افتاد که ما با هم دوستان صمیمی و خوبی خواهیم شد و همان موقع این آهنگ سیاوش قمیشی رو زمزمه می کردم که :

اگه احساسمو کشتی     اگه از یاد منو بردی 

اگه رفتی بی تفاوت     به غریبه سر سپردی 

بدون اینو که دل من     شده جادو به طلسمت 

یکی هست اینور دنیا    که تو یادش مونده اسمت 


و امروز امین اونور دنیاست و هادی اینجا ، اما هنوز اسم او در یاد من هست و براش آرزوی خیر دارم 

امیدوارم خودم هم بر مشکلاتم غلبه کنم و سال آینده برم پیش امین .


و حالا نامه من به او :


 

 امین عزیزم ،


دوستانه و برادرانه 

و با بهترین آرزوها 


امیدوارم عشقتان  پایدار و زندگیتان به کام باشد . شما همیشه در جای جای زندگی من برایم الگو ، امید و الهام بخش و دستگیر بوده اید و افسوس که کاری از دستم بر نمی آید جز تبریک گفتن و آرزوی سعادت کردن . 


امین و کلاریز عزیز! 

امیدوارم این همت نکویی که در شما بوده و هست پایدار بماند و از هردوی شما میخواهم که این روزها و روزهای خوبی که با هم داشته اید را از یاد نبرید . و می دانم که هر دو می دانید که درخت زندگانی سعادتمند از دامان خاطرات خوب و محافظت شده شما سر بر می آرد .


از شما میخواهم فراموش نکنید که بوده اید و چه کسی می خواستید  باشید .ریشه هایتان را ( چه دوستشان دارید و چه نه ) حفظ کنید ، چرا که به گمانم هرچه باشد ریشه هایی رسته و بی رنگ و لعاب ، بهتر از بی هویتی ای که امروز پیش روی نسل ماست .


از شما می خواهم در برابر سختی ها و نا ملایمتی های پیش رو ، که به یقین بسیار زیاد هستند ، به چشم آزمون های سخت زندگی بنگرید و همت کنید که مثل قله های بسیارِ دیگری که فتح کرده و صعبی مسیر هایی که پیمودید ، در مواجهه با آنها نیز سر بلند باشید .


با مِهر و اشکِ شوق 

محمد هادى مجیدى

چهارشنبه/٢٨/تیر/١٣٩٦


 پی نوشت : خوب گمانم من و امین هنوز آنقدر آدم های سر شناس یا سلبریتی توری نشده ایم که نوشته های وبلاگ هایمان را جمعیت زیاد طرفداران دنبال کنند ! اما دروغ چرا احتمالا روزی برسد که من و او هم انقدر مورد توجه عموم قرار بگیریم که جماعت بشینند نوشته های ما را بخوانند ! من هم واقعا به امید آن روز مینویسم ؟ هم آری و هم نه .


چه اهمیتی دارد ؟ گمانم ده سالی هست که جسته و گریخته می نویسم و تقریبا هیچ خواننده ای نیست . ولی دوست دارم گاهی بنویسم و این خاطرات رو حفظ کنم ...من فرزند زنده نگه داشتن خاطراتم ، خوشبختانه یا متاسفانه ....