مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

پوریا 25 ساله شد

دیشب جشن تولد پوریا شفیعی با حجم زیادی از احساسات دوستانه من ، سبحان و امین ( نه امین دوست من ! که یک امین دیگه که دوست مشترک من و پوریاست) و البته در حالت بسیار پسرانه و خر بازانه در بالای کوه برگزار شد !

و او با کلی امید و آرزو پا به 25 سالگی گذاشت . البته روز پر خاطره و سرشار از تجربیات جدید بود . هرچند هر دو حس کردیم که چقدر پیر شدیم :/ اما حس عاقل تر بودن هم کردیم خوشبختانه و البته تجربیات جدیدی هم داشتیم :) که به خودی خود ارزشمند بود . جای دوستان عزیزمون امین شریفی و رامبد مقیمی بسیار خالی . 

بهانه های جدید و همینطور دلسردی ها...

در کوه بودم و فکر میکردم به اتفاقاتی که این اواخر افتاده برام .

- نامزدم ول کرد و رفت _اون هم وسط کلی استرس کاری که داشتم_

- کنسرتم که با کلی زحمت اسپانسر و ... براش پیدا شده بود و تمرین کرده بودیم و قرار بود برای اولین بار به عنوان رهبر ارکستر برم رو صحنه کنسل شد.

- یکی از بهترین دوستانم که همکار هم هستیم در جریان اعتراضات دستگیر شد و 2 ماهی زندان بود

...

اما با خودم فکر کردم زندگیه دیگه ... با کلی چیز های خوب و بد . اشتباهات ما و گذشت هامون . خوشحالی هامون و دردهامون.

و برای اولین بار بود که از بلا ها و مشکلات خوشحال بودم .!


پ.ن: در همون کوه که بودم حسابی حس جوون بودن کردم و لذت بردم ازش . همین طور حس پسر بودن که توضیحش سخته ولی خوشحال کنندست خلاصه.

پ.ن2: خیلی ساده ام (و اگر همکاری و همفکری امین-دوستم- نبود احتمالا در جهل مرکب ابدالدهر میموندم...

پ.ن3: خانم ها ی محترم ! شما خیلی مهم ، عزیز و با شخصیت هستید . لطفا  ارزش خودتون رو بدونید . و  درباره آقایون زود قضاوت نکنید...آدم باشید خلاصه...(اخیرا بسیار بد با من برخورد شده ! ولی  آدم درک میکنه که دیگران اشتباه میکنن و خودش و مشکل رو پاک نمیکنه و به فال نیک میگیره)