مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

بهانه های جدید و همینطور دلسردی ها...

در کوه بودم و فکر میکردم به اتفاقاتی که این اواخر افتاده برام .

- نامزدم ول کرد و رفت _اون هم وسط کلی استرس کاری که داشتم_

- کنسرتم که با کلی زحمت اسپانسر و ... براش پیدا شده بود و تمرین کرده بودیم و قرار بود برای اولین بار به عنوان رهبر ارکستر برم رو صحنه کنسل شد.

- یکی از بهترین دوستانم که همکار هم هستیم در جریان اعتراضات دستگیر شد و 2 ماهی زندان بود

...

اما با خودم فکر کردم زندگیه دیگه ... با کلی چیز های خوب و بد . اشتباهات ما و گذشت هامون . خوشحالی هامون و دردهامون.

و برای اولین بار بود که از بلا ها و مشکلات خوشحال بودم .!


پ.ن: در همون کوه که بودم حسابی حس جوون بودن کردم و لذت بردم ازش . همین طور حس پسر بودن که توضیحش سخته ولی خوشحال کنندست خلاصه.

پ.ن2: خیلی ساده ام (و اگر همکاری و همفکری امین-دوستم- نبود احتمالا در جهل مرکب ابدالدهر میموندم...

پ.ن3: خانم ها ی محترم ! شما خیلی مهم ، عزیز و با شخصیت هستید . لطفا  ارزش خودتون رو بدونید . و  درباره آقایون زود قضاوت نکنید...آدم باشید خلاصه...(اخیرا بسیار بد با من برخورد شده ! ولی  آدم درک میکنه که دیگران اشتباه میکنن و خودش و مشکل رو پاک نمیکنه و به فال نیک میگیره)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد