همیشه به این فکر میکنم که چرا ما(ها)خودمونو نمیتونیم جای هم بزاریم؟
ینی چی؟
ینی اینکه این قوه خیال با حس انسان دوستی میتونه دست بدست هم بده؟
مثلا میزنی تلوزیون(مه واره)رو روشن میکنی می بینی یه فیلم مستند در باره افغانستان
داره پخش میشه.رفتم به این فکر که ماها که احیانا دم از انسان دوستی و بنی آدم اعضای
یک پیکرند میزنیم و در همون حال به تمامیت عرضی و طولی!علاقه تمام داریم.اگه یه شهر از غرب کشور بخاد بره خودشو جدا کنه داد همه در میاد که اگر سر به سر تن به کشتن دهیم مبادا که
کشور به دشمن دهیم! ولی اگه یه وقتی بر اثر بی مروتی تاریخ یه ایالتی از کشور جدا شد،اگه
دهنش هم سرویس شد (!) مبادا که دستی بدستش دهیم!
بابا اگه همسایه سختی میکشه ما باید به فکر باشیم.مگراین نیست که اگه تو یه خانواده (اگه نگیم یه بدن)یکی مشکل داشته باشه بقیه هم نا راحت میشن؟
خلاصه که به آن احساسات ناسیونالیستی "وطنم ای شکوه پا برجا..........در دل التحاب
دورانها....." اعتقاد ندارم!
و اگه بخام شعر بخونم میگم:
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار(!) دگر عضو ها را نماند قرار
** تو(!)کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی!
سلام بر تو
اولا که دهن شما شه سرویس
دویوما آرشیو وب من ر نگان کن از سال 86 مینوشتیم و خوندیم و . . .
عجیب بود که ندیده بودی !
این روزا تموم میشه و روزای باحال میاد . . .
بله....کاملا درست است...به امید روزی که این چند بیت عملی شود...