سلام!
باید اعتراف کنم که همیشه به خودم و هرچیزی که داشتم از گذشته کم توجهی کردم. اینکه آدم بدون شعار دادن قدر داشته هایش را بداند و هیچ چیزی را از گذشته اش فراموش نکند.
مثل خانواده یا تمام چیزهایی که از قدیم یاد گرفته ای.
ما از نسلی بودیم که این چیز ها را به ما یاد ندادند ما هم یادشان نگرفتیم.
خود من همیشه عطشی به نویسنده شدن داشتم که در نتیجه سالها قبل این وبلاگ را ساختم و درش مینوشتم و نمیدانم چرا هیچوقت سعی نکردم این علاقه را بیشتر جدی بگیرم.
اما حس زیبایی در من هست که هیچ وقت دیر نیست ! و هادی مجیدی با اینکه هیچ وقت چیز زیادی از فضای مجازی و بلاگر بودن نمیدانست الان دست کم ۱۵ سال تجربه ارزنده در وبلاگ نویسی دارد. و یک شور و شوق بسیار نسبت به اینکه همه خط های داستانی زندگی اش را در نقاطی به هم پیوند بزند! بنا بر این گمانم حالا که بی تعریف از خود! یک موسیقیدان حرفهای در کشور خود حساب میشوم، وقتش رسیده که خودم را بیشتر جدی بگیرم.
وقتش رسیده که از کشو ها دست نوشته های قدیمی را بیرون بیاورم و با زندگی رو راست باشم. و در اولین قدم تنها داستان کوتاهی که سالها قبل نوشتم را بازنویسی کرده و در وبلاگ قرار خواهم داد.
جمعه، ۷ آذر ۹۹
همچنان با اُمید و باسری تشنه دردسر
م.ه.م