سلام دوستان
ببخشید که چندوقتی نبودم چون قرار بود بعد از امتحانا adsl وصل کنیم ولی
اینطور که بوش مییاد همه چیز مالیده
در ضمن درباره این پست قبلی ::: بابا به خدا من اونو با اینترنت موبایل نوشتم
و دفعه بعد هم نشد درستش کنم ولی خودم هم میدونم که موقت درسته نه
موقط.در هر حال به بزرگی خودتون ببخشید.
ازتمامدوستانی هم که در زمان نبود من زحمت کشیدن و کامنت دادن ممنون.
داستان جدیدم رو بخونین و نظر بدین::::
یادم بود.همه ان چیزهایی که در زیر باران اطفاق افتاده بود.همهگی جمع بودیم.
چه لذتی داشت دور اتش نشستن با لباس های خیس.مادرم میگفت باران را
بیشتر دوست داری یا اتش؟جوابم این بود :پدرم را.مادر خندید و رفت . بعد از خنده اش
دیدم که اسمان نگاهش ابریست.چند وقتی پدر را ندیده بود و باریدن گرفت.چشمانم
را بستم.صدای برخورد چند قطره ای اب به صورتم را حس میکردم.چند لحظه بعد اتش
خاموش شد.حال فهمیدم که اسمان چون مادرم میگرید.چندلحضه ای گذشت مادرم را
دیدم . مرا در اغوش فشرد.لحضه ای بعد جماعتی را دیدم با یک تابوت به دست.اسمان
برسرشان می نالید . حال فهمیدم که پدر کجاست.
امیدوارم خوشتون اومده باشه
ودر پایان یکم اطلاعات درباره اینجانب:::::
نام کامل:محمد هادی مجیدی
تحصیلات:سیکل/اول دبیرستان
اخرین معدل:بیست<<بشنو باور نکن>>شانزده و نود و شش (هفده)
شهرت :dj
تعداد دوستان واقعی: ۲
نویسنده مورد علاقه:شل دن الن سیلور استاین
بازیگر مرد مورد علاقه:الفرد مولینا/یان مک کلن
بدترین بازیگر:لئوناردو دیکاپریو
بازیگر زن مورد علاقه:...
بهترین کارگردان:الیا کازان
خواننده مورد علاقه:جیت سیکینگز/علی اصحابی /سیاوش قمیشی
بیشترین سبک نوشتاری:داستان کوتاه/شعر
ورزش های اعمالی:دوچرخه/ سواری کوهنوردی/شنا
تا همینجا بستونه
تا بعد
سرسبز باشید و پایدار