-
چهارمین ژوژمان دانشگاه شریعتی و گزارش دوسال و نیم فعالیت به عنوان مدرس دانشگاه
سهشنبه 22 خردادماه سال 1403 01:32
چشم به هم زدم و دیدم دو سال و نیم از اولین روزی که به پیشنهاد دکتر سپهر سراجی، تدریس در دانشگاه شریعتی رو شروع کردم گذشته. در این مدت تجربیات جالبی داشتم و متوجه شدم که کشور چه پتانسیل عظیمی در یادگیری و تغییر داره. حتما میپرسید چرا؟ قبلش کمی از تجربه خودم بگم تا به حرفم برسیم: من که وارد جو دانشگاه دخترانه شریعتی...
-
خرابکاری در کنار ساختن...
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1402 10:25
این روزا خیلی حس و حال عجیبی دارم. از طرفی دارم موفقیتهایی بدست میارم در یک سری از کارهایی که در چند ماه پیش راه انداختم(مثل پادکست انیماتیک یا تدریس در دانشگاه و مدرسه آواز. مدیریت ارکستر جوانان ایران و ...) و از طرفی دارم حسابی در کارهای قدیمی خرابکاری میکنم. مثلا ملا پروژه آهنگسازی انیمیشن مهتا(دوست مشترکمون با...
-
اواخر اولین ترم من به عنوان استاد دانشگاه
یکشنبه 27 آذرماه سال 1401 16:40
امروز 28 آذر ماه هست و در این نیمه شب، نیلوفر(همسر من) نزد خانواده پدری است و مادر من مهمان من است. در اواخر اولین ترم دانشگاهی من به عنوان مدرس هستیم و من تجربه بسیار خوبی داشتم. فکر میکنم تدریس در دانشگاه تا سالها با من خواهد ماند و واقعا این کار را دوست دارم. این ترم دانشگاه همراه بود با اعتصابات سراسری و عملا...
-
دو هفته مونده به عروسی و گرفتن عکس برای کارت عروسی
دوشنبه 13 تیرماه سال 1401 10:49
باورم نمیشه! دو هفته تا مراسم عروسیم مونده و داریم کارت عروسی طراحی میکنیم(یا بهتره بگم پوستر). هم خوشحالم برای آینده روبرو و هم بسیار امیدوارم که آینده تمام و کمال به من لبخند خواهد زد. و تقریبا برای همه چیز آماده هستم. تلخی ها و شیرینی هایی که انتظار من رو نیلوفر رو میکشن و من میدونم که از پس همشون بر میایم. دیشب...
-
باشگاه و پایان سال تحصیلی
سهشنبه 3 خردادماه سال 1401 19:13
از امسال تصمیم گرفتم که خودم رو یک دانش آموز همیشگی تصور کنم که با آغاز و پایان هر سال تحصیلی برای من هم یک اتفاق آموزشی در کنجایش اون سال رخ بده. و از اول مهر ماه، برنامه من تمرکز روی فعالیت های ورزشی، بازگشت به نواختن کمانچه و زبان آموزی بود. گزارش خروجی این برنامه به این شرحه: فعالیت های ورزشی: شامل ارتقاع سطح پینگ...
-
اولین بحث در زندگی مشترک من و یک خاطره کلیدی...
جمعه 19 فروردینماه سال 1401 15:35
امشب اولین بحث جدی و اساسی بین من و نیلوفر درگرفت. موضوعات مهم زندگی آروم آرون دارن خودشون رو تو رفتارهای ما نشون بروز میدن و ما رو به چالش میکشن. و دقیقا یک ساعت و نیم تلفنی صحبت کردیم و خوشحالم که هر دومون مثل دوتا آدم بالغ تونستیم به یه جمع بندی برسیم و بحثی بسیار پر تنش رو با احترام متقابل به اتمام برسونیم. این...
-
تمام شدن سربازی، تاهل، خانه دار شدن و نواختن کمانچه
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1400 12:05
زمان چقدر زود از جلوی چشم آدم گذر میکند. امروز که این یاد داشت را مینویسم چند ماهی است با نیلوفر عقد کرده ایم و تقریبا 10 روز است که سربازی را تمام کرده ام. چند ماه پیش خانه ای را مشترکا با نیلوفر خریدیم که بخشی از پول آن را باید تا سه ماه دیگر پرداخت کنیم. و اینکه از مهرماه امسال به نحوی به نواختن کمانچه برگشته ام...
-
ملاقات با پدر همسر آینده و احساسات عجیب
سهشنبه 15 تیرماه سال 1400 14:24
چند هفته ای شده که رسما خانواده های من و نیلوفر با هم آشنا شدند و کم کم رفت و آمد ها در حال جدی تر شدن هستن. طبیعتا این مرحله جزو خطیر ترین مراحل تشکیل یک زندگی جدیده که باید به مثال یک گل حساس مراقب اون بود! امروز پدر نیلوفر برای اولین بار به دفتر کار ما اومد و عین دو تا مرد با هم صحبت کردیم. ساده و بی آلایش. او از...
-
اهمیت گذشته در حال
جمعه 7 آذرماه سال 1399 08:46
سلام! باید اعتراف کنم که همیشه به خودم و هرچیزی که داشتم از گذشته کم توجهی کردم. اینکه آدم بدون شعار دادن قدر داشته هایش را بداند و هیچ چیزی را از گذشته اش فراموش نکند. مثل خانواده یا تمام چیزهایی که از قدیم یاد گرفته ای. ما از نسلی بودیم که این چیز ها را به ما یاد ندادند ما هم یادشان نگرفتیم. خود من همیشه عطشی به...
-
دلم بخشایش میخواهد
جمعه 28 تیرماه سال 1398 00:31
این روزها که به مرداد نزدیک میشوند. دل من فقط و فقط بخشایش میخواهد. جدا از این که فکر کنم به عنوان یک مرد ۲۶ ساله دستآوردم چه بوده، همیشه به مرداد ماه که زمان تولد من هم هست میرسیم، دلم بخشیده شدن میخواهد. هرچند مطمئن نیستم که آنقدر گناهکارم یا نه. گفته بودند: که زمان بر هر درد بی درمان دواست. ولی به نظر درمانی در...
-
الا ای باد شبگیری...
جمعه 23 فروردینماه سال 1398 03:17
چه خبری مهمتر از دلبستن و دل دادگی . که بعد از دورانی سخت با دختری آشنا شدم که مرا بیاد افسانه ها می اندازد... چه خوشحالم که او هم حس خوبی به من داشت و هر دو با هم قدم در مسیر تازه ای در زندگی گزاشتیم. او بسیار زیبا لبخند میزند و آرامشش طوفان مرا آرام میکند! این شروع تازه را جشن باید گرفت و بهار بهترین زمان بود برای...
-
جمع بندی یک دهه از زندگی من
جمعه 23 فروردینماه سال 1398 03:02
در اواخر فروردین هستیم و ۱۰ سال از ورود من به دنیای هنر گذشته و من باید دست آورد های خودم رو جمع بندی کنم. برای اولین بار به طور قاطع میتونم بگم که بسی خوشحالم از زندگی. با تمام تب و تاب ها خوشحالم از انتخاب این مسیر و در نقطه ای از زندگی ایستادم که هم مواجه هستم با تصمیمات بزرگ برای ادامه زندگی و هم باید نتیجه گیری و...
-
کنسلی کنسرت ،یاد الهه و دوران گذر
سهشنبه 4 دیماه سال 1397 16:49
در حالی این یاد داشت رو مینویسم که چند روزی است از مریضی خانه نشین شدم و رسیتال مجموعه آثارم هم به علت آماده نبودن کار ها کنسل و به ترم آینده موکول شد. جا داره از سیاوش گودرزی عزیز، این دوست خیلی خوب من در حدود ۸ ماه گذشته تشکر و قدر دانی کنم که بسیار در این مدت به بنده کمک کرد. البته در این وبلاگ کمتر از او سخن گفته...
-
دومین اجرای ارکستر باربَد و هزار سودا
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1397 05:40
فردا دومین اجرای ارکستر باربد به سرپرستی و مدیریت داخلی من ، در سومین دوره فستیوال موسیقی معاصر تهران خواهد بود. خوشحالم از اینکه ایده ای که برای تشکیل ارکستر داشتم عملی شده و البته تجربه هایی بدست آوردم باز هم در کار های اجرایی و شوق مفید بودن دارم . اما صحبتی که امروز با بعضی از دوستانم در دانشگاه داشتم بسیار بسیار...
-
پوریا 25 ساله شد
یکشنبه 26 فروردینماه سال 1397 03:10
دیشب جشن تولد پوریا شفیعی با حجم زیادی از احساسات دوستانه من ، سبحان و امین ( نه امین دوست من ! که یک امین دیگه که دوست مشترک من و پوریاست) و البته در حالت بسیار پسرانه و خر بازانه در بالای کوه برگزار شد ! و او با کلی امید و آرزو پا به 25 سالگی گذاشت . البته روز پر خاطره و سرشار از تجربیات جدید بود . هرچند هر دو حس...
-
بهانه های جدید و همینطور دلسردی ها...
چهارشنبه 22 فروردینماه سال 1397 02:31
در کوه بودم و فکر میکردم به اتفاقاتی که این اواخر افتاده برام . - نامزدم ول کرد و رفت _اون هم وسط کلی استرس کاری که داشتم_ - کنسرتم که با کلی زحمت اسپانسر و ... براش پیدا شده بود و تمرین کرده بودیم و قرار بود برای اولین بار به عنوان رهبر ارکستر برم رو صحنه کنسل شد. - یکی از بهترین دوستانم که همکار هم هستیم در جریان...
-
من و تنهایی مدام
یکشنبه 17 دیماه سال 1396 04:11
همه چیز تمام شد ... کسانی که من رو می شناسند می دانند درباره چه صحبت میکنم . موضوع من هستم و کسی که دوست می داشتم که به طور غم انگیزی من را ترک کرد . ترک شدن حس خیلی عجیب و نا آشنایی است برای من .کمی از عاشق شدن و عشق ترسیدم . اما به هر حال باید بود و زندگی کرد . و البته به عشقی دیگر امیدوار بود .
-
یکی هست اینور دنیا ، که تو یادش مونده اسمت !
سهشنبه 27 تیرماه سال 1396 23:25
این پست تقدیم میشه به امین شریفی ، دوست عزیزم که قبل از این هم پست های زیادی در این وبلاگ نوشتم که یا خاطره مشترکی بوده و یا به او مربوط می شده . داستان ازین قراره که سال گذشته این موقع ها بود که امین بالاخره موفق شد با تلاش زیاد ورودی دانشگاه ایندیانا ( از ایالت ایندیانا پولیس امریکا ) رو بگیره و امروز ، بعد از حدود...
-
سخت کوشی بردباری و اُمیدواری
چهارشنبه 1 دیماه سال 1395 16:39
برای من این روز ها اصلا آسان نمیگذرند . چه میتوانم بگویم وقتی میبینم همه چیز تغییر کرده ،خصوصا افرادی را که دوستشان میداشتم و [گمان میکنم ] آنها هم من رو دوست داشتند چنان عوض شده اند که آدم خودش می ماند که آیا با همان ها طرف است یا نه . به هر حال بنای زندگی به آسانی نیست ، و برویم و ببینیم که کدام خوشی داعمی بود ؟...
-
سن و سال و دوست داشتن
دوشنبه 25 مردادماه سال 1395 01:20
نمیدانم چه حکمتی است که هرچه سن آدم بالاتر می رود مدام تغییراتی میکند که هیچوقت فکرش را هم نمیشد کرد . خوب به خاطر دارم که چند سال پیش که نوجوان بودم و تعریف و تعبیرم از محبت و دوست داشتن چه فرق داشت با حالا که به تازکی 23 سالم رو تموم کردم . گویی که دنیای درون ذهن آدم قاطی میشود با همه فیلم های عاشقانه ای که دیدی و...
-
در اولین روز بهار 95
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1395 08:40
خداوندا تو را سپاس برای این نعمات بی پایان . هر بهار که می آید دلم شاد میشود ، از اینکه به خود میگویم که باز فصل نو شدن رسید و میتوانی از این به بعد انسان بهتری باشی و همینطور دلم میگیرد ، از اینکه یک سال دیگر هم سپری شده و این عمر من شتاب کنان میگذرد . بهارا ! زنده مانی ، زندگی بخش ! به فروردین ما فرخندگی بخش ! به هر...
-
ارزش ها و تغییرات
پنجشنبه 10 دیماه سال 1394 02:12
سلام دوباره باز دارم مینویسم چون خیلی دلم گرفته . می دونین من خیلی دوست دارم (و داشتم ) که همیشه به ارزش ها و علایقی که داشتم پایبند بمونم . یعنی علایقم طی دورانی که سنم میره بالا (حد اقل اون چیزایی که پایه ای و اساسی هستن ) ثابت بمونن . همیشه حسرت میخورم و میگم کاش من هم از این آدم هایی بودم که با ارزش های ثابت زندگی...
-
دل چه شاد می شود
دوشنبه 13 مهرماه سال 1394 18:08
آن زمان کآدمیان دل به دلدار دهند می زند شعله خورشید به هر دشت و دمن گل به رخسار جهان خنده زند رقص کنان و از این میمنت نو ، دل چه شاد می شود ... پی نوشت : تقدیم به : ا . ع که ماند و هست پی نوشت پی نوشت : دوستی داشتم از دوستان ایام قدیم . چه حیف که دوستش دارم و دیگر پیدا نیست . جانم سوختی ! به : م . ق . ز سومین پی نوشت...
-
توازن
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1394 07:57
توازن برقرار کردن بین ابعاد مختلف زندگی خیلی سخته . امروز رسما پدرم بهم گفت .که واقعا برات نگرانم و اینکه تو باید به جای اینکه 10 ساعت بری کوه فکر کنی که جامعه از یه جوون 21 ساله چه انتظاری داره . خودمم ناراحتم . و خوب راستش من کلا 1 نصفه روز از هفتم رو برنامه ریختم برای رمنس و یه نصفه روز مطالعه ی آزاد و الباقی یا...
-
به روز بودن ( یا نبودن )
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1394 12:55
" جا موندن از زمانه کلا چیز عجیبیه ! خوب به عنوان یه جوون، آدم چرا باید با چیزای هم عصر خودش که تازه گل کردن و همه میشناسن بیگانه باشه ؟ " این گفت و گوی من با خودمه که این روزا زیاد هم پیش میاد . حقیقتی هستش که من همیشه ازش فرار میکنم و اونم اینه که آدم باید فرزند زمانه خودش باشه که خوب فهمیده بشه . شخصا...
-
هری پاتر
چهارشنبه 8 بهمنماه سال 1393 00:29
خوب بعد از این همه وقت یاد هری پاتر افتادم و جادویی که نسل ما رو دنبال خودش کشید و البته نمیدونم الان هم مثل زمان ما کشش داره برای بچه ها یا نه . درست به یاد دارم که کلاس چهارم دبستان بودم که ما قسمت اول هری پاتر رو ( هری پاتر و سنگ جادو) در تلوزیون دیدیم و همون زمان فهمیدیم که کتاباش هم هست . همون شب رفتیم و با پدرم...
-
حس خوب ، حس بد
دوشنبه 22 دیماه سال 1393 18:50
امروز برای من روز عجیبی بود. صبح رفتم پی کار و بار و داشتم از کنار یه شهر بازی مخروبه شهرمون رد می شدم که چشمم به یه چیز عجیب خورد : یه نقاشی روی دیوار که اول به نظر میومد یه نقاشی بچه گانه است روی دیوار بعد که خوب نگاه کردم دیدم که یه پیام جهانی داره میده و اصلا به نظرم اومد که شاید یه نقاش خیابونی کشیده باشدش: و شب...
-
دوستی ، تفاهم ، جدایی ، آشتی(با ؟)
جمعه 5 دیماه سال 1393 08:24
و این است زندگی. گاهی یادم می افتد که چه دورم از خط خویش.و چه کارها که رویایش را دیده و عشقی به آن ورزیده بودم و هیچ انجام ندادم که ندادم ! و چه سستی ها و چه گسست ها. حتما میگویید چه ربطی دارد این حرف ها به دوستی و تفاهم و جدایی و آشتی . خوب ماجرای ما این است که دوستی آمد، همان (او)-که پیشتر نیامده بود-و چندی بودیم با...
-
آه ! ای بی نظیر خوب !
جمعه 9 آبانماه سال 1393 04:43
آه ! ای بی نظیر خوب! چه گریزان شده ام . از خویشتن و کجاست شکوه رویایی که پروردم و هیچش نشانم نیست : کور سو یادی و حسرتی. کجاست آن سمت که بروم و دست در دستت ،آسوده باشم از همه چیز و زندگی،سر عقل آمده باشد که گویی سودای پریشانی دارد این روزها و تا کی می ماند اینچنین بیقرار... نمیدانم. و زندگی زندگی زندگی... به کجا ها که...
-
سخنان عتیق
سهشنبه 13 خردادماه سال 1393 03:08
باز آمدم به وبلاگی که جز خودم آنرا خواننده ای نیست. زندگی من این روز ها خیلی با نشیب و فراز همراه نیست و چشم به راه نشانه هایی هستم که راهی نشانم بدهند برای تازه شدن. چند ماه پیش شروع کردم به آشنایی با آدمهای جدید و از همه مهمتر با (او) و چند ماه تلاش و امیدم همگی رفت به باد! و (او) دست دوستی به ما را پس زد من شدم...