امروز برای من روز عجیبی بود.
صبح رفتم پی کار و بار و داشتم از کنار یه شهر بازی مخروبه شهرمون رد می شدم که چشمم به یه چیز عجیب خورد :
یه نقاشی روی دیوار که اول به نظر میومد یه نقاشی بچه گانه است روی دیوار بعد که خوب نگاه کردم دیدم که یه پیام جهانی داره میده و اصلا به نظرم اومد که شاید یه نقاش خیابونی کشیده باشدش:
و شب با دوستان خوبم رفتیم بیرون و رانندگی کردم تا 2 شب.و خدا این دوستان رو از ما نگیره.
- پی نوشت : دلدار ساعاتی بعد از پست قبلی که نوشتم بازگشت.
- پی نوشت پی نوشت : امروز برای دلدار کادویی گرفتم و رفتم به دیدنش. خیلی خیلی سرد برخورد کرد و یه جورایی فکر کردم اضافی ام . و نمیدانم کار به کجا می کشد.
و این است زندگی.
گاهی یادم می افتد که چه دورم از خط خویش.و چه کارها که رویایش را دیده و عشقی به آن ورزیده بودم و هیچ انجام ندادم که ندادم ! و چه سستی ها و چه گسست ها.
حتما میگویید چه ربطی دارد این حرف ها به دوستی و تفاهم و جدایی و آشتی . خوب ماجرای ما این است که دوستی آمد، همان (او)-که پیشتر نیامده بود-و چندی بودیم با هم و امروز نمیدانم که چه می شود فردا!
دلهره دارم از جدایی و امیدوارم به آشتی .
دیگر اینکه دلگیرم از شعار های تکراری و عملی نشده ام .
مدام خودم را سست تر حس میکنم.یعنی حس پیری و ناتوانی دارم در این ایام شباب ! و اینکه عمیق زندگی نمیکنم هیچ !
میگویم : کجاست شور و شعف که تکانی بدهد به این دیوانه !
و اینکه چه کوچک شده ام و تو خالی خدایا!
و نمیتوانم پرواز کنم....
و ممکن است هیچوقت نتوانم.
اما امیدوارم که بشود .
متوقف نخواهم شد.
پی نوشت : دوست عزیزم ، همیشه بیاد داشته باش که در دلم هستی.هیچ گاه دوستانم را - چه آنها که رفتند و چه آنها که ماندند- را فراموش نمیکنم و نکرده ام .
پی نوشت پی نوشت : خدای عزیز ، چرا زندگی واقعی شبیه خیال پردازی های کودکی هایم نیست ؟
آخرین پی نوشت : کاش در کوهای آلپ زندگی میکردم !!!(؟)(این را گفتم که سخن ختم به خیر شود !)
قهرمان بازنده ها !
هادی