مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

جواب

در ادامه پست قبل نظری از مارال  عزیز دریافت کردم که میخواستم همونو با جواب خودم بزارم:


       " سلام ..بله.. گاهی حرف های ادم هایی که مینویسن خیلی باارزش تر از اینه که دیگران بفهمند...گاهی حرف دل زدن برای کاغذ با ارزش تر از حرف زدن برای کسانی است که نمیفهمندحرف هایی که از ته دلت است...ارزش مند بودن نوشته ها را همه نمیفقهمند چون اگر میفهمیدند که دیگر با ارزش نبودند..اما درد دل تو اینه که کسی نمیاد سراغت..سراغ من هم نمیان اما مهم اینه که ما برای خودمون مینویسم..وقتی دل هامون بارونیه...نوشته ها مقدس میشن..."



مرسی از نظر مارال.ولی در جواب باید بگم که:


    نه خیر!

چه حرفیست که بگیم حرفامون اونقدر با ارزشه که بقیه نمیفهمن!

من گله دارم از دست خودم و امثال خودم که اصلا نمیدونیم وب برا چیه !

دوست دارم حرفای روزمره و فکرامو بنویسم که دیگران بخونن(به مثال اینکه با دوتا از رفقا بشینی

گپ بزنی)و منم همینطور به حرف دیگران پی ببرم.همین.

در ضمن نوشته برای خونده شدنه نه برای آرشیو شدن(برای اطلاع).

خود گویی

هر سری میام تو این وبم بنویسم میبینم که نه نظری هست نه آمد و رفتی.

به این فکر میکنم که چی میشه که یه آدم -و احیانا نوشته هاش-برای یه آدم(یا آدما)ی دیگه

جالب میشه که بیان وقت گرانبهاشونو بزارن بخونن که چی نوشتم.

خوب اخرش از خودم میپرسم که خودت میری نوشته دیگرانو بخونی؟  ونه!

پس نتیجه اینکه این وب ما یه حالت گفتگو با خویشتن داره.



در ادامه شعری از غاده سمان ، شاعر معاصر عرب به ترجمه استاد عبد الحسین فرزاد.




زنی عاشق ورقهای سپید


آمده ام که بنویسم...

کاغذ،سفید بود،

به سفیدی مطلق یاسمنها...

پاک چونان برف

                      که حتی گنجشک هم بر آن راه نرفته بود...

با خود پیمان بستم که آن را نیالایم...

پگاه روز بعد،دزدانه به سراغش رفتم،

برایم نوشته بود: ای زن ابله!

                  مرا بیالای تا زنده شوم و بیفروزم،

                                       و به سوی چشمها پرواز کنم

                                                   و باشم...

من نمیخواهم برگ کاغذی باشم

                          دوشیزه و در خانه مانده!...


عید اومده دوباره

سلام

الان که عیده، اما شب عید دمدمای صبح بود که خواب خونه قدیمیه خالم رو دیدم ، همون خونه رنگاوارنگ و البته کل فک و فامیل هم شاد شاد شاد!.حتی یه لحظه حس کردم بوی اون اشپز خونه ی مخصوص که همون بوی قدیماس هم شنفتم.

منم که به خواب و نشانه و اینها معتقد، این قضیه خیلی معانی خوبی برام داشت.

این خواب شب عید و بهانه میکنم که سالی پر از حس های تازه و پر از سرمستی براتون ارزو کنم.

و اینک(!)هدیه ی ما:


اگه یه چراغ جادو داشتم و میتونستم سه تا آرزو بکنم....


خوب اولین قدم داشتن چراغه!

دست به کار شدم و خودم یکی نقاشی کردم.



خوب، حالا که یه چراغ دارم و مطابق معمول سه تا آرزو ، دوست دارم سه تا آرزوم درباره ایرون و ایرونی باشه پس:


آرزو میکنم ایرانی آباد  ،  آزاد  و شادان  داشته باشیم.


آمین!

چیکار کنم؟

salam dustaan.

fonte farsim kharabe manam hal nemikonam in rikhti benevisam.

bar migardam.

felan.

M H M 

حکایت ما و اینها

we cant speak at all

M H M

29/11/90

ماجرای کار و عجله

امروز ۲۱ بهمن. 

رفته بودم آزمون قلمچی که چشمتون روز بد نبینه همین که نشستم و ازمون شرو شد 

یهو کار واجب منو گرفت(دستشویی).حالا ما هم (تقریبا)بچه زرنگ ، دو هفته درس خوندیم 

نمیشه که بی خیال شیم از ازمون.پس رفت و رفت تا دفترچه عمومی رو با سختی زیاد!تموم کردم.حالا رستم شجاع، قلم به دست از خوان اول گذشته وارد خوان دوم میشه و دیوی درونش در خروش! 

دفتر چه رو باز کردم: 

درک عمومی هنر 

درک عمومی ریاضی فیزیک 

.... 

.... 

........خلاقیت موسیقی............خواص مواد.دینگ دینگ!! 

تموم شد . 

ولی نه! 

حالا بعدش باید برگردم تستای ریاضی رو که وقت گیرن بزنم ولی در مغزم صدای تیک تاک میشنوم: 

             تیک  تاک ... تیک تاک.....تیک......... 

 "اینبار بیخیال.باید به رفع حاجتت برسی" 

پا شدم برگه رو دادم و در رو که باز کردم دیدم پشتیبانم پشت در داره با پشتیبانای دیگه حرف میزنه. 

-چرا اینقدر زود؟

من(خیلی خونسرد):اجالتا امرون یه کار عجله ای دارم. 

 

د بدو به سمت مقر! 

 ......................... 

 "اخیش رهایی یافتم!" 

 

بعدش به همراه یکی از بچه ها بیرون مدرسه زدیم به صحبت که پشتیبانم بیخبر از همه جا اومد ما رو دید و یهتمل فکر کرد آزمونو پیچوندم ، پس با نیشخندی بر لب گفت: 

        شما کار داشتی دیگه..... 

و رفت. 

حالا دارم میرم پیشش تا این قضیه رو بهش بگم. 

فعلا.