برای من این روز ها اصلا آسان نمیگذرند . چه میتوانم بگویم وقتی میبینم همه چیز تغییر کرده ،خصوصا افرادی را که دوستشان میداشتم و [گمان میکنم ] آنها هم من رو دوست داشتند چنان عوض شده اند که آدم خودش می ماند که آیا با همان ها طرف است یا نه .
به هر حال بنای زندگی به آسانی نیست ، و برویم و ببینیم که کدام خوشی داعمی بود ؟
باید بردبار بود و سختکوش و امیدوار .
پ.ن: ا.عِ عزیز من ! من تو را به یاد می آورم با هر آنکس که بودی و امیدوارم که گله های امروزی ات گذرا باشد !
م.ه.م
اول دی ماه هزار و سیصد و نود و پنج
اما میدانم که حل این معما ها ممکن است با همان ایمان و امیدواری هایی که از نوجوانی به یادگار مانده ، همچنان بازیگوش و کوچه پس کوچه ای !
پی نوشت :
گریزی نیست باید همه چیز را بدیهانه این روزها درک کرد !
پی نوشت II: به "ا.ع" عزیزم . من دنیای تو را دوست دارم . و دارد مرا میبرد به جاهای خوب . فرصت بدهی کارر تمام است .
خداوندا
تو را سپاس برای این نعمات بی پایان .
هر بهار که می آید دلم شاد میشود ، از اینکه به خود میگویم که باز فصل نو شدن رسید و میتوانی از این به بعد انسان بهتری باشی
و همینطور دلم میگیرد ، از اینکه یک سال دیگر هم سپری شده و این عمر من شتاب کنان میگذرد .
بهارا ! زنده مانی ، زندگی بخش !
به فروردین ما فرخندگی بخش !
به هر حال ، سال پیش رو سال بسیار سرنوشت سازی هست.
امیدوارم که سال 95 از نظر سیاسی برای کشور سال پر موفقیتی باشه و اندکی اوضاع ایران بهتر بشه .
همینطور برای تمامی دوستان خوبم آرزوی سلامتی و موفقیت دارم :
الهه ، مهتاب ، سهند ، امین ، صدرالدین ، پدرام ، رامبد ، آرش ، پرنیا ، سپهر ، مهران ، محسن ، پیام ، داریوش ، شکوفه ، پوریا ، مهران (ق ز) سعید ، امیر ، ناصر و ... دوستان خوبم ، عیدتون مبارک .
سلام دوباره
باز دارم مینویسم چون خیلی دلم گرفته .
می دونین من خیلی دوست دارم (و داشتم ) که همیشه به ارزش ها و علایقی که داشتم پایبند بمونم . یعنی علایقم طی دورانی که سنم میره بالا (حد اقل اون چیزایی که پایه ای و اساسی هستن ) ثابت بمونن .
همیشه حسرت میخورم و میگم کاش من هم از این آدم هایی بودم که با ارزش های ثابت زندگی میکنن . و در این راستا سعی های زیادی هم کردم . اما افسوس که گاهی یادم میره .
حسابی فراموشکار شدم .
یه دفترچه درست کردم و ارزش های زندگیمو توش نوشتم . امیدوارم که دفعه بعد که میام و یه پست بزارم تو وبلاگ ، اوضاع زندگیم و ارزشام خیلی بهتر شده باشه .
به امید آینده !
پ.ن : زمان تغییره !
آن زمان کآدمیان دل به دلدار دهند
می زند شعله خورشید به هر دشت و دمن
گل به رخسار جهان خنده زند رقص کنان
و از این میمنت نو ، دل چه شاد می شود
...
پی نوشت : تقدیم به : ا . ع که ماند و هست
پی نوشت پی نوشت : دوستی داشتم از دوستان ایام قدیم . چه حیف که دوستش دارم و دیگر پیدا نیست . جانم سوختی ! به : م . ق . ز
سومین پی نوشت : با خودم حال میکنم که هنوز وبلاک مینویسم . این روزا کمتر میبینم کسی بنویسه . و یه مساله دیگه اینکه همه دوستایی که اونموقع ها باهم وبلاگ بازی میکردیم ( یعنی مینوشتیم و میخوندیم ) دیگه وبلاگاشون نیست و این تاسف انگیزه . انگار فقط من باز مانده آن آدم های نادان بوده ام ...
توازن برقرار کردن بین ابعاد مختلف زندگی خیلی سخته .
امروز رسما پدرم بهم گفت .که واقعا برات نگرانم و اینکه تو باید به جای اینکه 10 ساعت بری کوه فکر کنی که جامعه از یه جوون 21 ساله چه انتظاری داره .
خودمم ناراحتم . و خوب راستش من کلا 1 نصفه روز از هفتم رو برنامه ریختم برای رمنس و یه نصفه روز مطالعه ی آزاد و الباقی یا دانشگاهم یا دنبال بازار یابی و یا کارای خودم .
نمیتونم هم همیشه بگم که 5 شنبه ها با دوستم میرم بیرون . امروز هم کوه بودیم با هم .
واقعا دوست دارم که مسئول باشم اما یه کوچولو بدم نمیاد جوونی هم بکنم . با دوستام بیرون برم و درس هم بخونم و کار هم بکنم . و راستش تلوزیون و سریال هم نمی بینم .
اما شاید هم حق با پدرمه و باید بیشتر تلاشم رو بزارم روی پیشرفت .و حرف مفت نزنم .به هر حال تجربه ایشون بیشتره .