مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

الا ای باد شبگیری...

چه خبری مهم‌تر از دلبستن و دل دادگی . 


که بعد از دورانی سخت با دختری آشنا شدم که مرا بیاد افسانه ها می اندازد... چه خوشحالم که او هم حس خوبی به من داشت و هر دو با هم  قدم در مسیر تازه ای در زندگی گزاشتیم. 


او بسیار زیبا لبخند میزند و آرامشش  طوفان مرا آرام می‌کند! 

این شروع تازه را جشن باید گرفت و بهار بهترین زمان بود برای این آشنایی ... 

و با اینکه خیلی سریع اتفاق افتاد ( نسبتا البته ) بسیار با او احساس راحتی می‌کنم .

________


‌پ . ن : 

وقتی پیشنهادم رو قبول کرد اولش باورم نشد! گفتم به طور واضح بهم بگه نظرش رو که او هم گفت : 

من پیشنهاد شما رو قبول می‌کنم ! 

پ . ن ۲: ای نیلوفر ! بزرگواری و این مهربانی تو فراموش من نمیشه و قدرش رو خواهم دونست...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد