مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

دوییت


بسترم 

         صدف خالی یک تنهاییست 

 وتو چون مروارید 

                       گردن آویز کسان دگری


 

چند وقت پیش این شعر رو از سایه برا یکی از دوستان خوندم و گفت این برای شفیعی کدکنی یه!منم گفتم شاید هست دیگه...تا اینکه یادم اومد من اینو تو منتخب اشعار سایه خوندم اون هم به انتخاب خود شفیعی کدکنی.

البته این ماجرا منو یاد یه صوتی(؟)از خودم انداخت که چند سال پیش این شعر معروف سهراب سپهری رو:


به سراغ من اگر می آیید... 

                                 نرم و آهسته بیایید 

مبادا که ترک بردارد 

شیشه نازک تنهایی من.


گزاشتم تو وبلاگم و آخرش نوشتم: پروین اعتصامی

پ ن:اینم مصداق خریت ما!میخواستم ثابت کنم!

باز هم نظری در یک پست

برای پست ما قبل آخرم-طوق زرین...-نظری از امیر حسین گرفتم که با جوابم میزارمش:  


      «درود
مطالبت(ان هایی که از خودت است)زیبا است و می شود گفت مرحله ی ویرایش را گذراندند
اما در مورد این مطالبت بهتر است هنر نوشتاری ات را در سیاست خرج نکنی البته نظر من است.
اگر هم می نویسی بی طرفانه بنویس نه جاهلانه
البته نظر من است شرمنده»


مرسی از امیر حسین و در جواب باید بگم :

 اول اینکه دادن نظر خودت احتیاجی به بیان شرمندگی نداره!دوم این که نظر دادن در باره فیلمی که یه جور هایی در باره آدم ساخته شده(و به طرز شگفتی هم بی طرفانه نیست)هنر نیست و اصلا هنر هم نمیخواهد و در ضمن سیاسی هم نیست. وقتی تیزر این فیلم رو دیدم حالت خیلی بدی بهم دست داد و میخواستم همون موقع نظرم رو بنویسم که دیدم تنده و بهتره یه خورده صبر کنم تا آرام تر بنویسم.(هرچند در هر حال رفقا و دیگران نمییان و نمیخونن که اصلا چی نوشتی!) 

و دیگر اینکه مگه من نقد نوشتم که بخواد بی طرفانه باشه عزیز من! 

به نظر من چنین فیلم هایی نیاز به نقد کردن ندارن و شاید (اگه خوش شانس باشن)یکی وقت بزاره در بارشون نظر بده.   

در آخر هم من به شیوه نوشتن خودم میگم کاهلانه ولی جاهلانه هم بدک نیست!و مرسی که به هر حال خوندی و نظر دادی. 

  وسلام 

م.ه.م 

 


 

    

صبحی به شدت صادق


نشریه هفتگی ای هست که صبح صادق نام دارد.در این هفته نامه(ک مجله نیست بلکه روزنامه ایست که هفته ای یکبار بیرون می آید)چیز های جالبی پیدا میشود.از جمله ان است مقاله های شیرین و(منصفانه!)شهاب زمانی که لطف مینمایند و هر هفته یک ایسم از ایسم های منفور و گمراه کننده غرب را با درج عواقب آن برسی میکنند.گفتم مقاله امروزش را بزارم و از باب خیالات یک داستانکی هم برای ایشان بنویسم!
 

اندر احوال سر دبیر و شهاب 

 

صبح روز شنبه/سردبیر:صادق جان(چون اسم روزنامه صبح راست گو-صادق-است همه پرسنل همدیگر را صادق صدا میکنند)امروز چیکارا کردی ؟روزنامه پنج شنبه در میاد. 

 

شهاب:صادق جون رفتم لغت ایسم رو تو گوگل سرچ کردم اینا رو نشون داد:اگزیستانسیالیسم،اومامیسم،فمنیسم،کوبیسم...  

 

سر دبیر:خوبه اینا همه چیزای بدییه که مکاتب فاسد غربی ازشون تغذیه میکنن.شرو کن هر هفته یکیشو برای مردم باز کن تا بفهمن که چه جونورایین اینا! 

 

شهاب :اوکی صادق جان.تا ۵ شنبه ردیفه. 

صادق به  خانه میرود ،چند ساعتی فکر میکند و سر انجام میرود مینشیند لب حوض ،قلم هایش را به دست میگیرد و با انها رشته های مخملین افکارش را به هم میبافد.  

 

عصر چهار شنبه /دفتر روزنامه 

شهاب:اقا صادق خدمت شما. این هم مقاله:فلسفه کوبیسم و عواقب آن... 

 

سر دبیر :ای هیم!عالیه .تو موفق شدی . 


 

برای دانلود پی دی اف این مقاله اینجا کلیک کنید.

طوق زرین،همه بر گردن خر می بینم


 

 


یه چند وقتیست که از اکران پر قرژ قرژ فیلم طوق زریٌن یا به قولی همان قلاده طلایی میگذره. منم میخواستم همون موقع حرفی بزنم که گفتم الان بزنم چون به یه شعری برخورد کردم از قدما که میفرومد:    طوق زریٌن همه بر گردن خر می بینم... 

و چقدر هم با مصما .که گفتم یه روزی رسد که وضعیت جالب راکب و مرکوبی فعلی معکوس شود و آن موقع است که به عمق کلام شاعر پی میبریم و میفهمیم که حضرت خر ، در واقع کدام است! 

حالا صبر کن! 


تعلیق

خیلی وقته میخواستم اینو بنویسم ولی هی میگفتم نه.ولی باید گفت: 

احساس میکنم یه چیز بی خاصیتم تو هوا.نه حسی نه خاطره ای نه غمی نه شادی ای! 

نه عکس العملی مثبت نه منفی.  

 نه حرفمو کسی گوش میده نه حرف دیگرانو میفهمم.

 احساس میکنم گم شدم.

    احساس میکنم یه دستگاهی شدم شامل ۲ تا چشم و بدون مغز و قلب! 

یعنی نه احساس خوشی میکنم نه اندوه. 

 

فعلا هیچ ایده ای ندارم! 

وسلام 

نظری در یک پست

برای پست قبلی-عشق ما-از مجمود درویش،نظری از لیلا خانم احمدی دریافت کردم که یحتمل یکی دیگه از شعر های درویش هستش که خیلی خوشم اومد گفتم بزارمش به عنوان پست جدید! 

 

چرا که نه! 


 

و ای عشق، ای که عشقش می نامند
تو کیستی که هوا را شکنجه می کنی
و زنی را در سی سالگیش به جنون می کشانی
و مرا پاسدار مرمری می سازی که آسمان از گامهایش جاری است؟
چه نام داری ای عشق، چیست آن نام دوردست که در پس پلکهایم آویخته است
و چیست نام آن سرزمینی که در گامهای زنی خیمه زده است
تا بهشتی باشد برای گریستن.
و تو کیستی ، بانوی من ای عشق، تا فرمانبردارت باشیم
و از قربانیانت گردیم؟
تو را چندان می ستایم تا بر کف دستانم واپسین فرشته ات بینم

 

           ترجمه ی محمدرضا ترکی    


 

مرسی از لیلا 

 

م ه م