مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

ملاقات با پدر همسر آینده و احساسات عجیب

چند هفته ای شده که رسما خانواده های من و نیلوفر با هم آشنا شدند و کم کم رفت و آمد ها در حال جدی تر شدن هستن.
طبیعتا  این مرحله جزو خطیر ترین مراحل تشکیل یک زندگی جدیده که باید به مثال یک گل حساس مراقب اون بود!



امروز پدر نیلوفر برای اولین بار به دفتر کار ما اومد و عین دو تا مرد با هم صحبت کردیم. ساده و بی آلایش.
او از نوجوانی خودش و ورود به بازار کار گفت و من از برنامه های آینده و امیدی که دارم.
گمونم هر دو از هم خوشمون اومد. و خوشحالی رو تو چهره نیلوفر که سوار بر موتور پدرش از من دور میشد دیدم.
خوشحالی و خوشبختی برای هر کسی یه جور اتفاق میفته و من با دیدن چهره نیلوفر بعد از سالها دوباره از ته قلبم حس کردم که آدم خوشبختی هستم.


پیش به سوی آینده.
با دلی  که  برای ایران و خوشبختی دوستان قدیم و جدیدم میتپه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد