مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

نمیدانم چه شد!

سلام 

 

امروز داشتم مقدمه کتاب اخر شاهنامه مهدی اخوان ثالث رو میخوندم که منو با چند تا سوال  

بسیار اساسی مواجه کرد 

اول:دو سالی میشود که یک سری افکار موزونم رو کتابت میکنم با یک سر هم بندی تو این  

وبلاگ پخش میکنم.ایا این نوشته ها ارزش به خصوصی داشته اند و جدا از یک سری مشکلات 

تکنیکی واقعا شعر بوده اند؟قطعا خیر. 

دوم:با این روند به جایی میشود رسید؟باز هم قطعا خیر 

میدونم که تو این سال تونستم با تجربه و مطالعه اشهار دیگران، یه خورده منظم نوشتن رو 

یاد بگیرم.ولی فکر میکنم حالا وقتشه که عمیق تر فکر کنم. بیشتر مطالعه کنم و بیشتر بدونم. 

 

این پست رو دادم که به هم قطارای خودم هم بگم که کاری که ما داریم میکنیم خوب هست و کافی نیست.باید خیلی باحوصله ادامه داد و بسیار مطالعه کرد. 

 

تا اطلاع ثانوی هدفم این خواهد بود.   

پس سعی میکنم با دانش بیشتر بنویسم.

جنگلی نمونده باقی

جنگلی نمونده باقی!

                          محیط زیست به محیط نیست تبدیل میشود!!!

 

 

میکشم من فریاد!

 

ازاین آتیش پلید

 

که درختای قشنگ سرزمینم رو درید

 

که اومد جنگلُ تیکه پاره کرد

 

کسی هم صدای پاشو نشنید!

 

 

 

میکشم من فریاد!

 

که یه عده بی سواد

 

 

اومدن به جای اطفاع حریق

 

 

جنگلو دو دستی بردن زیر تیغ


 

میکشم من فریاد!

تو گوش اون افراد

 

که میگن "کدوم حریق ؟ کدوم حریق؟

 

بیکفایتا شدن رئیس ما!

 

ای دریغُ ای دریغُ ای دریغ.