سلام دوستان
یه داستان کوتاه از خودم.
کوچک یا بزرگ...
گرمای آتش دل نشین است.انقدر دلنشین که دلم میخواهد زندگی هر روز را ول کنم
و همیشه کنار آتش باشم.و چه لذتی دارد نفس کشیدن و حس بوی رطوبت و دود.
همیشه هر وقت که این بو را حس میکنم به یاد گزشته ام می افتم.گزشته های کوچک
و بزرگی که حالا اصل وجود من شدند.آیا فرار باید کرد؟نه چنین نیست و فرار چاره
این داغ گزشته هایم نیست.باید با گزشته زیست.هر چند که کوچک و بزرگ باشد.
این گزشته معنی واضح«زندگی» است.
اتش خاموش شد.باید برم.اما... چه عالی که رخدادی کوچک انسان را درگیر فکر کند.
و اینطور به گزشته و آینده فکر کنیم.
م.ه مجیدی
و یک شعر
من از گزشته ها جوشیده ام
من در امروز کماکان زیسته ام
ومن در فردا-هر طور که باشد- ؛
آزاد خواهم زیست.
از نیک آهنگ کوثر عزیز
موفق و پیروز باشید.
سلام اپم خوشحال می شم ببینمت.موفق باشی
خوبه ولی سعی کن شعر بیشتر بذاری
موفق باشی
به ما هم سر بزن
خیلی عالیه دمت گرم . ادامه بده.
خدا حافظی منو بپزیر چرا که صدای پا همیشه صدای رفتن نیست..........................