عشق ما این است که
دست یکدیگر را بفشاریم
و گام برداریم.
و چون گرسنه شویم
نان مان را قسمت کنیم...
و در شبهای سرد،بر مژگان خود
و اشعاری که بر خورشید می گردند
تو را گرم کنم!!
محمود درویش
از مجموعه رویا و کابوس اشعار شعرای معاصر عرب
ترجمه دکتر عبد الحسین فرزاد
سلام
چند وقت پیش خواب دیدم منو امین(دوستم)داشتیم با سیاوش قمیشی تو خیابونای لس آنجلس پیاده روی میکردیم.ما هی میرفتیم اینور و اونور و ویترین مغازه ها رو پس و پیش میکردیم، سیاوشم با همون پالتوی بلند و قیافه جالب و با یک لبخند بر لب و دستان تو جیب و هد ستی بر گوش دنبال ما می اومد.رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به یه مغازه نون فانتزی فروشی.رفتی داخل از هر چیزی یه خورده خریدیم و جالب که وقتی نظر سیاوشو میپرسیدیم ، در همون حال که آهنگ گوش میداد لبخند میزد و به نشانه تعیید ما سر تکون میداد(مثل اینکه با بابات رفتی شیرینی فروشی)و شیرینی به دست اومدیم بیرون و هرکی یه گاز از پیراشکیش میزد و لبخند زنان رفتیم و رفتیم و این خواب تمام شد!
گفتم اینو بنویسم،خوب آدم خوابشو از خاننده مورد علاقش تو وبش ننویسه ، چی بنویسه؟؟؟
فعلا