مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

بازم دلم گرفته

توی چند روز گذشته خیلی چیزا بهتر شدن.مثل اینکه یه مسیری رو پیدا کردم بالاخره توی زندگیم.اما الان میخوام بنویسم از اون چیزی که این روزا حالم رو دگرگون کرده.

چه جوری بگم دلم صممیت میخواد.دلم میخواد مورد اعتماد باشم.البته نمیدونم این حس عجیب هست یا نه. ولی برای خودم تازست.این که برای بقیه با ارزش باشی .البته نمیدونم چه جوری میشه عملیش کرد - که ای کاش کسی به من میگفت-دوست دارم هرچه سریع تر این مرزای بیخودی که بین خودم و آدمای دور و برم کشیدم رو بردارم و بتونم دوستی های عمیق تری رو تجربه کنم.تا بتونم از زندگیاشون ، مشکلاشون یا دلخوشیاشون سر در بیارم.حقیقتش تا حالا بیشتر به خودم فکر کردم تا به دیگران.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد