مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

مرغ مهاجر

زندگی حسی غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ...

حس خوب ، حس بد

امروز برای من روز عجیبی بود. 

صبح رفتم پی کار و بار و داشتم از کنار یه شهر بازی مخروبه شهرمون رد می شدم که چشمم به یه چیز عجیب خورد : 

یه نقاشی روی دیوار که اول به نظر میومد یه نقاشی بچه گانه است روی دیوار بعد که خوب نگاه کردم  دیدم که یه پیام جهانی داره میده و اصلا به نظرم اومد که شاید یه نقاش خیابونی کشیده باشدش:  

 و شب با دوستان خوبم رفتیم بیرون و رانندگی کردم تا 2 شب.و خدا این دوستان رو از ما نگیره. 

- پی نوشت : دلدار ساعاتی بعد از پست قبلی که نوشتم بازگشت. 

- پی نوشت پی نوشت : امروز برای دلدار کادویی گرفتم و رفتم به دیدنش. خیلی خیلی سرد برخورد کرد و یه جورایی فکر کردم اضافی ام . و نمیدانم کار به کجا می کشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد